بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

باران

روزت مبارک

جیگر خاله دیروز روز کودک بود، روز تو و همه ی کودکان ناز و دوست داشتنی ... روزت مبارک باشه ... این روزها خیلی خوشگل صحبت می کنی، سین و شین و چ ها رو یه جور خوشگلی میگی که آدم هوس می کنه گارت بگیره ... یه دور خیز بگیره و مثل نیکا بگه قننننننننننج کلی شعر بلدی و با نیکا شعرخوانی می کنید، هفته پیش که با هم رفتیم عروسی توی ماشین دو تایی خسته نشدید از بس شعر خوندید و به هم آفرین گفتید و همدیگه رو تشویق کردید ... زیاد عکس ازت ندارم چون معمولاً وقتایی که میبینمت بیشتر دلم میخواد بخورمت تا عکس بگیرم اما همین چندتام غنیمته ... خوشمل خوابالوی خاله(از خواب پاشده)، عروسک به دست ... موهای کوتاه شده به دست مامان با دل و جرات مبارک باشه ... جیگر ا...
18 مهر 1391

چه زود گذشت

الهی فدات بشم من که یک ساله هیچی برات ننوشتم خاله جون ... اینقدر که جیگر و خوردنی شدی این مدت نمیدونم چی بگم، ببخشید که اینهمه مدت هیچی برات ننوشتم گلم، هنوزم ریزه و میزه و خوردنی هستی اما وقتی صحبت می کنی و می خندی آدم دلش میخواد گازت بگیره ... عکس روز تولدت، من نتونستم عکسای زیاد و خوبی بگیرم، چون هم تو و هم نیکا خسته شده بودید و همکاری نمیکردید، شاید خاله نرگس عکسای بهتری گرفته باشه ... راستی جشن روز تولدت رو درست شب همون روزی گرفتیم که از مشهد برگشتی، آره دیگه آخه عید فطر امسال مشهد بودی و این اولین سفرت بود که با بابایی و مامانی و مامان جون همراه بودی و خیلی هم دختر خوبی بودی توی سفر، چون با اتوبوس و یهویی رفته بودید همش نگران بودی...
4 مهر 1391

متولد ماه شهريور

در آخرين روزهاي ماه تولدت، از كتابي كه برات گرفتم يه شعر خوشگل تقديمت ميكنم نازگلك خاله (چقدر دلم برات تنگ شده نفسك) ماه تولد تو كدوم ماه قشنگه؟ لباسي كه طبيعت تنش كرده چه رنگه؟ اتل متل كبوتر بالاتر و بالاتر آروم و دسته جمعي زدن در آسمون پر تو اومدي به دنيا كبوترا پريدن بال زدن و اومدن تا كه به تو رسيدن تو وقتي اومدي كه قلب زمين شاد بود روي سرت آسمون آبي و آزاد بود بچه ها از مغازه سيب گلاب خريدن براي ماه بعدي كيف و كتاب خريدن ماه وسط آسمون كامل و ديدني بود تمشكاي ستاره قرمز و چيدن بود شب هاي بي دغدغه شبهاي خوب و آروم شب هاي خواب راحت تو ايوون و پشت بوم شب هاي گرم و زيبا نشتن توي ايوون خوردن هندوانه با بچه هاي مهمون از آسمون...
30 شهريور 1390

جشن تولد يكسالگيم

آخ چه روز قشنگي بود پنجشنبه سوم شهريور ماه سال نود ... مي دونيد چرا؟ چون مصادف بود با اولين سالروزي كه من با فرشته هاي آسموني خداحافظي كردم و اومدم به دنياي شماها ... روز تولد يكسالگيم بود، درست مثل سال گذشته بارون باريد، خيلي قشنگ بود، انگار همه چيز دوباره مثل سال قبل داشت تكرار ميشد ... مامان و مامان جونم برام يه جشن تولد مختصر و قشنگ برگزار كردن، آخه اين روزا بابا خيلي سرش شلوغه و گرفتاره، جشن خونه آقا جونم بود، خاله ها و دايي هام بودن ... اون كارتي كه عكسش بالاست هم خاله نرگس برام خيلي تند تند توي فرصت كم درست كرده، دستش درد نكنه ... آبجي نيكا حسابي مجلس رو گرم كرد، تيپشم خيلي باحال بود، منم تيپ زده بودما ... ولي شيطوني كردم و ب...
8 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران می باشد